محل تبلیغات شما

Scatterings



بعد از این که کل معدمو خالی کردم نشستم و اون روند معده خالی تن سرد سر سبک نصف بدنم از شیشه بیرون چشمام داغ احساس میکردم دستام کش اومدن و جا براشون نیست تونل تاریک پرشیایی خر بوق بوق سرگیجه استرس خوب نصف بیدار نصف خواب خاطره کابوس چشمام داغ صداش صدای موزیک از پخش ویبره ی گوشی تو جیب شلوارم با چشم دنبالش میگردم یادم نمیمونه باید دنبال چی بگردم صدای اتوبان سرعت زیاد پیچیدن باد ترمزای بد جا فحشای رکیک خیابون اصلی کوچه های درهم سرگیجه سرگیجه وایستادن ماشین بدنم
کاش این روز جهنمی یادم نمونده بود. حالا که یه سالی گذشته، برای خود الانم ناراحت نیستم. زندگیم حالا خیلی بهتره. ولی وقتی به خود یه سال پیشم فکر میکنم، دلم براش میگیره دلم براش میسوزه چقدر تنها بود ساکت بود و دستش به جایی بند نبود. فکر میکردم باارزش ترین چیز دنیارو از دست دادم. بعضی وقتا تا از خودت فاصله نگیری و از دور نگاه نکنی، واقعیتو نمیفهمی. واقعیت اینه که من فقط عادت کرده بودم مثل هر بار بعدش که فکر میکردم این بار یه حس متفاوته؛ ولی باز عادت بود.
آدم مریض کیه؟ اونی که بعضی شبا تو تنهایی به آهنگایی که در طول ها پخش میشدن، گوش میکنه و آدمایی که دیگه حدف شدنو بیاد میاره بعضی وقتا یادش نمیاد اون آهنگو با کی گوش داده، بعضی وقتا خود آدمارو دقیق به یاد نمیاره. این کارو میکنه تا وقتیکه خوابش ببره توی خواب بازم گوش میکنه سعی میکنه گذشته رو پس بزنه توی خواب حتی فکر میکنه بعضی وقتا مرز واقعیت و خواب میشکنه در حالی که سرش از خواب سبکه، تنش سرده و خیس عرقه، سعی میکنه حالت بدنشو عوض کنه تا از آشفتگیش کم شه و
دیشب خیلی فکر کردم تا وقتی آفتاب امروز زد، فکر کردم اون همه فکر کردن، جز سردرد و درد چشمام نتیجه ی دیگه ام داشت که در آخر فهمیدم تا حالا هر چی محدودیت واسه این کار می دیدم تو ذهنم بوده شاید سختی داره، حتما سختی داره! ولی خب مانع نه من که در نهایت این کارو خواهم کرد پس چرا برای خودم ده سال بیشتر رنج و عذاب بخرم؟ نه میترسم نه منصرف میشم میخوام به بابا بگم و قال قضیه رو بکنم حتی حاضر بودم امروز صبحم این کارو بکنم ولی بعد گفتم تا روز تولدم صبر میکنم برنامه
حالا که فکرشو میکنم، از یه جایی به بعد هیچ دوستی نداشتم. و دقیق تر که میشم میبینم دیگه اعتقادی هم به دوستی ندارم. اینم یکی دیگه از چیزایی بود که توی این سال ها به مرور زمان، زیر فشار مشکلات مفهومشو برام از دست داد. نه کسی پشتم بود نه کسی کنارم بود و این اون دلیلیه که به خاطرش به هیچکدوم از ادمای اطرافم مدیون نیستم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مقالات ویکی سرا